استراتژیهایی که مدیران را به بیراهه میبرد
در کتاب “۴۰ گفتار پیرامون مدیریت و رهبری در کسب و کار ” به قلم اینجانب در خصوص راز محبوبیت افرادی چون جک ولش، استیو جابز، جف بزوس،….میخوانیم. دیو کرپن، در کتاب پرفروش خود با عنوان کسب و کار دوست داشتنی، در پی یافتن مهره مار رهبران و مدیران محبوب سازمانهای موفق است. وی برای یافتن پاسخ، تحقیقات و مصاحبه های مفصلی را با برخی از موفقترین و محبوبترین رهبران کسب و کار صورت داده است و فرمولی با ۱۱ بند برای تبدیل شدن به مدیری محبوب و دوستداشتنی را فهرست میکند:
البته، مهمتر از تمامی موارد بالا آن است که با دیگران چنان رفتار کنیم که دوست داریم با ما نیز متقابلاً رفتار شود. پس باید عالم عامل عاشق باشیم.
لذا، هیچ فرمول جادویی برای یک رئیس خوب بودن وجود ندارد. به علاوه اینکه تیمها اندازه، شخصیت، مسئولیتها و سطح مهارتی مختلفی دارند پس برای همه آنها یک رویکرد واحد وجود ندارد.
همانطور که بروی بهتر شدن مدیریت خود کار میکنید اطمینان حاصل کنید که از این استراتژهای افراطی اجتناب می کنید:
۱. رئیسی که بهترین دوست است
هنگامی که شما مسئولیت یک گروه از افراد را برعهده دارید در حالت کلی میخواهید که آنها شما را دوست داشته باشند. میخواهید که آنها اگر سوالی برای پرسیدن دارند با شما احساس راحتی کنند و از هشت ساعت کار کردن در کنار هم لذت ببرید و میخواهید که آنها فکر کنند که شما باحالترین رئیس دنیا هستید.
شما میخواهید که با کارکنان خود شوخی کنید، با آنها غذا بخورید و در مورد تعطیلات آخر هفته باهم صحبت کنید. درست است که کارفرمایان خوب قطعا میتوانند این کارها را انجام بدهند، اما آزمون درستی آن زمانی است که شرایط دشوار میشود و لازم است که شما بازخورد، تذکر یا خبر بدی را به آنها بدهید. آیا باوجود این دوستی با کارکنان هنوز هم قادر به ارائه اخبار بد و یا انتقاد به طور مناسب هستید؟
اگر این توانایی را ندارید این سبک مدیریت به سرعت نتیجه معکوس خواهد داشت. مطمئنا، با این رویکرد کارکنان شما، شما را دوست خواهند داشت اما اگر نتوانید زمانی که لازم است راهنمایی و اقتدار را بکار بگیرید، اثربخشی رهبری شما از بین خواهد رفت.
۲. رئیسی که مانند خبر بد است
مطمئنا نقطه مقابل مورد شماره یک نیز به همان اندازه بد است. برخی مدیران برای اینکه مطمئن شوند مورداحترام هستند با مشت آهنین حکومت میکنند، زیرا میخواهند مطمئن شوند که کارکنانشان هرگاه کاری را اشتباه انجام دادند دقیقا بدانند چه کاری را اشتباه انجام دادهاند. آنها به طور مداوم بروی موارد منفی تمرکز دارند و بیشتر بر انتقاد تکیه دارند تا تشویق.
اما در حالی که بازخورد سازنده اغلب لازم است، تحقیقات نشان میدهد که برای دستیابی به بالاترین سطح عملکرد، بهتر است به ازای دادن هر یک نظر منفی، شش نظر مثبت به تیم خود بدهیم. به علاوه، نشان داده شده است که شناخته شدن افراد توسط رئیس یکی از انگیزانندههای کلیدی برای کارکنان است.
خلاصه کلام اینکه اگر از هر فرصتی برای مخالفت با پیشنهادات کارکنان خود و یا گوشزد کردن اشتباهاتشان به آنها استفاده میکنید، در واقع در حال کاهش سطح عملکرد آنها و همچنین درک آنها از شما به عنوان یک رهبر هستید.
۳. رئیس نادان
زمانی را تصور کنید که یکی از رئیسان استعفا میدهد و شرکت تصمیم به ادغام تیم او تحت سرپرستی یک مدیر دیگر در شرکت میکند. در موردی شبیه این مشکلی که پیش آمد این بود که او به سرعت و راحتی متوجه فعالیتای این تیم نمیشد و احتمالا کوچکترین علاقهای هم به آن نداشت. حتی پس از گذشت یک سال، او همچنان سوالاتی درمورد مسائل بسیار اساسی فعالیتهای تیم میپرسید. حتی بدتر آنکه او هرگز پاسخهایی را که به او داده میشود به یاد نمیآورد و درنتیجه دائما سوالهای تکراری را میپرسید.
عدم تلاش آشکار او باعث شد که تیم خیلی سریع احترامی را که به عنوان یک رهبر برای او قائل بود از دست بدهد و به تصمیماتی که میگرفت شک کند. به راستی اگر او هیچ اطلاعاتی درمورد اینکه تیم چه کاری انجام میدهد نداشته باشد، چگونه میتواند بداند که بهترین تصمیم چیست؟
درست است که استخدام افرادی که چیزهای بیشتر و یا متفاوتی از شما میدانند ارزشمند است، اما اگر شما حتی برای درک آنچه آنها انجام میدهند تلاش نکنید ( و یا بعد از اینکه بارها آن را برای شما توضیح دادند آن را به خاطر نسپارید)، چرا آنها باید به تصمیماتی که میگیرید و یا اهدافی که برای تیم مشخص میکنید
اعتماد کنند؟
کارکنان شما نباید انتظار داشته باشند که شما همه چیز را در مورد فعالیتهای شغلی آنان بدانید، اما آنها از شما انتظار دارند تا به اندازه کافی برای ارائه رهبری قوی و قابلاعتماد سرمایه گذاری کنید.
۴. رئیسی که هیچوقت نیست
مدیر بودن مشغله زیادی به همراه خواهد داشت. تقویم شما پر است از جلسات و ناهارهای کاری است و شما همیشه عجله دارید که از یک جا به جای دیگری بروید. اما اگر اجازه دهید که مشغله بیشازحد باعث مختل شدن زندگی و کارهای روزمرهتان شود و از آن به عنوان بهانهای برای مدیریت نکردن کارکنان خود استفاده کنید( به عنوان مثال به کارکنان خود بگویید که ” من احتمالا تا آخر هفته در دفتر کار خود نخواهم بود، هفته آینده پیش من بیا”. و یا ” من تمام روز جلسه دارم، بهتر است گزارشت را به کس دیگری بدهی تا ببیند.”)، کارکنان تصور میکنند که برای رئیسشان اهمیتی ندارند و از الویتهای او نیستند.
به عنوان یک مدیر شما باید در دسترس کارمندان خود باشید تا به آنها فرصت پرسیدن سوال، طرح ایده و بهرهمندی از هدایت و رهبری خود را بدهید. مطمئنا، شما مسئولیتها، جلسات و قرارملاقاتهای دیگری نیز دارید.
اما به عنوان یک مدیر شما باید بدانید که مهمترین کار شما این است که کارکنان خود را مدیریت کنید.
۵. رئیسی که دست به سیاه و سفید نمیزند
یکی از وسوسهانگیزترین استراتژیهای مدیریت رویکرد دست نزدن به سیاه و سفید است. خیلی از رهبران تیمی دارند که کاملا خود کفا است و کار خود را کاملا بلد است و بدون هیچگونه مداخله مدیر، وظایف خود را به خوبی انجام میدهند. و مدیر نیز بروی دیگر وظایف مدیریتی خود تمرکز میکند، به نظر عالی میرسد، این طور نیست؟
اما بدون سرپرستی و داشتن بازخورد شما، کارکنانتان فرصت را برای توسعه مهارتهای خود از دست میدهند، آنها نمیتوانند راههایی را که میتوانند از طریق آن مهارتهای خود را بهبود بخشند از رئیس خود دریافت دارند و لذت شناخته شدن توسط مدیر و فرصت روبرویی با چالشهای جدید را از دست میدهند.
حتی کارمندان بزرگ و خوب و یا قدیمی نیز سزاوار توجه هستند. مهم نیست که تیمتان چقدر خودکفا به نظر میرسد، رهبری شما برای به حداکثر رساندن پتانسیل کارکنان مهم و ضروری است.
ممکن است که یک فرمول جادویی برای درست انجام دادن همه چیز وجود نداشته باشد، اما قطعا راههای مشخص و ملموسی برای اشتباه انجام دادن کارها وجود دارد. زمانی که متوجه شدید که تیمتان بهترین است خود را از این استراتژیهای افراطی دور کنید و بدون شک به یک رهبر خوب دوستداشتنی و مورداحترام تبدیل خواهید شد.
منبع: dargi.ir
/div>